هرچیزی که قابل اختلال و تباهی و آشفتگی بود. (ناظم الاطباء). آنچه خلل می پذیرد: هرکه در کار سخت گیر شود نظم کارش خلل پذیر شود. نظامی. عنایتی که ترا بود اگر مبدل شد خلل پذیر نباشد ارادتی که مراست. سعدی. خلل پذیر بود هر بنا که می بینی مگر بنای محبت که خالی از خلل است. حافظ
هرچیزی که قابل اختلال و تباهی و آشفتگی بود. (ناظم الاطباء). آنچه خلل می پذیرد: هرکه در کار سخت گیر شود نظم کارش خلل پذیر شود. نظامی. عنایتی که ترا بود اگر مبدل شد خلل پذیر نباشد ارادتی که مراست. سعدی. خلل پذیر بود هر بنا که می بینی مگر بنای محبت که خالی از خلل است. حافظ
عزل پذیرنده. قابل عزل شدن. شایستۀ برکناری. درخور عزل، قبول برکناری کننده. که عزل و برکناری را بپذیرد: تا بر این است ره و سیرت تو نیست این دولت تو عزل پذیر. سوزنی. سپه آورد رخت، مورچۀ مشکین پر تا تو از مملکت حسن شوی عزل پذیر. سوزنی. به وزارت نشسته خوشدل و شاد وز امارت نگشته عزل پذیر. سوزنی
عزل پذیرنده. قابل عزل شدن. شایستۀ برکناری. درخور عزل، قبول برکناری کننده. که عزل و برکناری را بپذیرد: تا بر این است ره و سیرت تو نیست این دولت تو عزل پذیر. سوزنی. سپه آورد رُخَت، مورچۀ مشکین پر تا تو از مملکت حسن شوی عزل پذیر. سوزنی. به وزارت نشسته خوشدل و شاد وز امارت نگشته عزل پذیر. سوزنی
دارای انفعال. (یادداشت مؤلف). آنچه قبول فعل کندو از قوه به فعل درآید. (فرهنگ فارسی معین) : پنداری که این قوت حیوانی به قیاس با زندگی اندامها را فعل پذیر میکند، یعنی پذیرای زندگانی و این معنی را به تازی انفعال گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
دارای انفعال. (یادداشت مؤلف). آنچه قبول فعل کندو از قوه به فعل درآید. (فرهنگ فارسی معین) : پنداری که این قوت حیوانی به قیاس با زندگی اندامها را فعل پذیر میکند، یعنی پذیرای زندگانی و این معنی را به تازی انفعال گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)