جدول جو
جدول جو

معنی خلل پذیر - جستجوی لغت در جدول جو

خلل پذیر
قابل اختلال و تباهی، خراب شدنی
تصویری از خلل پذیر
تصویر خلل پذیر
فرهنگ فارسی عمید
خلل پذیر
(پَ / پِ وَ خوَرْ / خُرْ دَ)
هرچیزی که قابل اختلال و تباهی و آشفتگی بود. (ناظم الاطباء). آنچه خلل می پذیرد:
هرکه در کار سخت گیر شود
نظم کارش خلل پذیر شود.
نظامی.
عنایتی که ترا بود اگر مبدل شد
خلل پذیر نباشد ارادتی که مراست.
سعدی.
خلل پذیر بود هر بنا که می بینی
مگر بنای محبت که خالی از خلل است.
حافظ
لغت نامه دهخدا
خلل پذیر
هر چیزیکه قابل اختلال و تباهی باشد
تصویری از خلل پذیر
تصویر خلل پذیر
فرهنگ لغت هوشیار
خلل پذیر
آسیب پذیر، تباهی پذیر، فسادپذیر، رخنه پذیر
متضاد: خلل ناپذیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکل پذیر
تصویر شکل پذیر
شکل پذیرنده، ویژگی آنچه به هر شکلی درآید
فرهنگ فارسی عمید
(بَ / بِ / بُ دَ / دِ شُ دَ)
قبول خلل کردن. فساد و تباهی پذیرفتن: به تضریب نمام خائن بنای آن دوستی خلل پذیرد. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
قابل ارتجاع. (یادداشت بخط مؤلف) :
کمان تا فزونتر بود خم پذیر
فزون باشدش سختی زخم تیر.
اسدی.
پایم چو دو لام خم پذیر است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پِ دَ کُ تَ / تِ)
جمع کننده خس و خاشاک بدور خود:
تا چند خس پذیری آخر نه کهربایی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
منقول. که قابل انتقال و جابه جا کردن است
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
عقل پذیرنده. آنچه عقل آن را بپذیرد: این معنی عقل پذیر نیست، یعنی عقل از قبول معنی آن ابا دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
عزل پذیرنده. قابل عزل شدن. شایستۀ برکناری. درخور عزل، قبول برکناری کننده. که عزل و برکناری را بپذیرد:
تا بر این است ره و سیرت تو
نیست این دولت تو عزل پذیر.
سوزنی.
سپه آورد رخت، مورچۀ مشکین پر
تا تو از مملکت حسن شوی عزل پذیر.
سوزنی.
به وزارت نشسته خوشدل و شاد
وز امارت نگشته عزل پذیر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اِ دا رَ دَ / دِ)
شکل پذیرنده. آنچه که شکل قبول کند. قابل شکل. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دْ / دِ شَهْ نِ)
دارای انفعال. (یادداشت مؤلف). آنچه قبول فعل کندو از قوه به فعل درآید. (فرهنگ فارسی معین) : پنداری که این قوت حیوانی به قیاس با زندگی اندامها را فعل پذیر میکند، یعنی پذیرای زندگانی و این معنی را به تازی انفعال گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ وَ بُ دَ / دِ)
غیرقابل خلل. آنچه قبول خلل نکند. پایدار. ثابت: چون اتحاد خلل ناپذیر ملل آسیایی ضامن استقلال آنهاست. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
قابل تقسیم به سه جزء
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ پَ)
حالت خلل پذیرفتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از فعل پذیر
تصویر فعل پذیر
پویه پذیر پویایی پذیر آنچه قبول فعلیت کند و از قوه بفعل در آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکل پذیر
تصویر شکل پذیر
آن چه که شکل قبول کند قابل شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلل ناپذیر
تصویر خلل ناپذیر
آنچه قابل اختلال و تباهی و آشفتگی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلث پذیر
تصویر ثلث پذیر
قابل تقسیم بسه جزو
فرهنگ لغت هوشیار
آسیب ناپذیر، استوار، تباهی ناپذیر، محکم
متضاد: خلل پذیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قابل حلّ شدن، محلول
دیکشنری اردو به فارسی